مردی ؛
بی گمان ، صفتی است برای انسانی کامل.
نه توصیفی برای جنس مذکر !
ای بسا مهرآیین شیر زنی
که از هزار جنسِ نر ، مرد تر است .
و نرینه ای ؛
که از حیوان پست تر !
*
گر چه آدمی تمام مشکلاتش را حل کرده !
الکش را آویخته !
و کاری برایش نمانده !
جز فتح کرات دیگر!!
با این همه ؛
معتقدم که در برابر اجداد غار نشین مان ،
سر شکسته و شرمسار خواهیم بود .
اگر براستی چاره ای برای حماقت های لجام گسیخته مان نشود .
چرا که قرار بود دانش ،
بینشی به ما بدهد ،
تا از آدمی ،
انسان بسازیم .
و حالا ؛
بشر در مسیر تقدیر و تکامل اش ،
شکستی مفتضحانه نصیب اش شد .
تمام همت اش را صرف شکار سایه ها کرد .
و ارزشمند ترین ارثیه ی اجدادش را به باد فنا داد .
و اکنون ، بدون عصای اعجاز ،
اخلاق ؛
رو به سوی بی مقصدی ، پای افزار پاره می کند !
*
ما مرد نیستیم !
از آن جهت که با شهامتی وصف ناشدنی دروغ می گوییم .
و بی شرمانه ، خیره می شویم در چشمانی که ؛
نا امیدانه ، شرم را در چشمان ما جستجو می کنند .
تا دلیلی برای بخشش بیابند .
بدتر آنکه ؛
هر که بزرگ تر است ، به ظاهر !
دروغ های شاخدار می گوید .
اگر باور ندارید کمی روزنامه بخوانید .
ما مرد نیستیم !
از آن رو که خیانت می کنیم .
بد تر از همه به خودمان !
راستی ؛ چقدر خودت را تنها می گذاری و خلوت می کنی ؟
چند بار از اینکه انسان بهتری باشی ،
از منافع ات گذشتی ؟
و اما بعد ؛
خاینیم به کسانی که دوستمان دارند .
آنهایی که سرنوشتِ شومشان ،
عشق ورزیدن به ما است .
اگر باز هم باور نداری ،
سری به سرای سالمندان ،
روشن ات می کند !
ببین !
عشق به نامردها
با این نازنینان چه کرده است !
بی شک کسی که به خودش خیانت می کند ،
با دیگران چها کند .
ما مرد نیستیم !
آنجا که از آسیب رساندن به دیگران اکراه نداریم .
حتا اگر نفعی برای ما متصور نباشد .
سری به همکاران اداره ات بزن !
نمونه ی اعلایی است .
همان هایی که بر سر سفره ات می نشینند ، لبخند می زنند .
اما مثل هندوانه ی ابو جهل ؛
کسی نمی داند در ذهن شان برای تو چه بافته اند .
فقط کافی است سرت را برگردانی .
فردا را باید در حفاظت یا حراستِ اداره ، بیتوته کنی .
و هزار دلیل ، برای کارِ نکرده ، بیاوری !
جالب اینکه ؛ دیگری متهم ات می کند .
ولی تو باید بی گناهی ات را با ادله اثبات کنی !!
براستی دلیل این همه قتل ، جنگ و بی آبرویی چیست ؟
ما مرد نیستیم !
از آن رو که هر فکر شیطانی در ما ریشه دارد .
و هر عمل شنیع ؛
فرزندِ ناقصِ ماست .
که در جهان راه می افتد و جنایت می کند .
چرا چشم دیدن ِ چون خودی را نداریم ؟
بی تردید ؛
دشمن در خود ما لانه کرده است
و از خدا به ما نزدیک تر است .
از این روست که با تمام خلایق ، کینه ی دیرینه داریم .
لحظه ای به طبیعت اطرافت نگاه کن !
نجابتش را به شهوتی دیوانه وار آلودیم .
کوه ها و دریاها ، برکه ها و رود خانه ها !
بیچاره درختان ! که پای فرار ندارند !
و اگر برای بدرفتاری این بشر آشغال ساز ، چاره ای نیاندیشیم ،
بی تردید زمین ؛
گورستانِ بشرِ احمقی خواهد شد
که خانه اش را به آتش کشید !
ما مرد نیستیم !
چرا که اکنون که دقیق تر نگاه می کنم ،
حیف است بگویم به حیوان شبیه تریم !
حیفِ حیوان !
و اگر فکر می کنی با این شعر به تو توهین شده !
مرد باش و روزی یک قدم به سمت انسانیت بردار .
لازم نیست خودکشی کنی !
فقط یک قدمِ ناقابل !
لحظه ای اندیشه !
و کاری شایسته ی خودت !
آنچنان که آن روز را احساس خوبی داشته باشی !
*
اگر می توانی .
لطف کن !
دست « خودت » را بگیر !
و از این خیابانِ شلوغ و سرسام ، عبور بده !
به آن طرفِ امن و آسایش که رسیدی ،
بابت توهینی که به تو شده ،
آنگاه از صمیم قلب ،
از شما عذرخواهی می کنم !